جدول جو
جدول جو

معنی مصون داشتن - جستجوی لغت در جدول جو

مصون داشتن
حفظ کردن، نگاه داشتن، ایمن داشتن، نگه داری کردن، مصون کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(کَ دَ)
کسی که ملجاء و مقر برای او نبوده است، یکی از دو پادشاه مدیان که جدعون او را بقتل رسانید (سفر داوران 8:5-21، کتاب مزامیر 83:11). (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(خوَ / خُ دَ)
تعیین کردن. مقرر کردن: فرمود تا وجه کفاف او معین دارند. (گلستان)
لغت نامه دهخدا
در گزینه نهادن در پوته نهادن در خزانه نهادن: ملکشاه... خز این... و نفایس بدانجا مخزون و مدفون داشتی
فرهنگ لغت هوشیار
به خاک سپردن، نهان کردن: زیر خاک دفن کردن جسد، در زیر خاک نهان کردن: ملکشاه... خزاین... مدفون داشتی
فرهنگ لغت هوشیار
خانه داشتن ماندگار بودن منزل داشتن سکنی داشتن: دلم را مشکن و دریا مینداز که دارد در سر زلف تو مسکن. (حافظ)
فرهنگ لغت هوشیار
گساردن، دور داشتن بر کنار داشتن صرف کردن بکار بردن، دور داشتن بر کنار داشتن: ... و عین الکمال از این دولت - که عین کمال است - مکفوف و نوایب زمان ازین درگاه با جاه مصروف داراد، (لباب الالباب)
فرهنگ لغت هوشیار
آشفته کردن آشفته کردن پریشان ساختن: گر تو زین دست مرا بی سرو سامان داری من باه سحرت زلف مشوش دارم. (حافظ)
فرهنگ لغت هوشیار
باور کردن تصدیق کردن باور کردن: فلان روز در حضرت حکایتی بگفتم که مرغی آتشخوار دیده ام مصدق نداشتند و از آن استبداعی بلیغ رفت
فرهنگ لغت هوشیار
پوشیده داشتن، درنور دیدن پیچیدن درنوردیدن، پوشیده داشتن: تا این غایت هیچیز از من مطوی نداشته است و در خرد و بزرگ اعمال بی مشاورت من خوض کردن جایز نشمرده است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مول داشتن
تصویر مول داشتن
فاسق داشتن زن: (و زن مولی داشت شب خلوت در اثنا مفاوضه این احوال با مول بگفت)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مو داشتن
تصویر مو داشتن
مو داشتن ظرف چینی شیشه یی گلی. ترک داشتن آن
فرهنگ لغت هوشیار
اعمال کردن، به کار بردن، صرف کردن، مصروف کردن، خرج کردن، برکنار داشتن، منصرف کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد